صداي باران به وجدم مي آورد؛ از هميشه عاشقترم ؛ بوي خاک باران خورده که مي آيد عطر سحرانگيز آغوشي برايم تداعي مي شود که از گهواره کودکي ها هم امن تر بود ولرزش عاشقانه دستاني را به ياد مي آورم که هنرمندانه با همان ظرافتي که بر ساز مي نشست ترسها وترديد ها را از دلم مي زدود و غرق تمنايم مي کرد!
نظرات شما عزیزان:
سلام.. من نیاز به قربونی ندارم.. خوشمم نمیاد به من این جور کامنت هارو میدی.. کامنت ندیدی منو خوشحال تر کردی